به گزارش سرویس بین الملل خبرگزاری حوزه، امام موسی صدر،در تاريخ 19 فوريه 1975 (30 بهمن 1353)، در قالب خطبۀ موعظۀ آغاز روزه، در كليساى كبوشيين بيروت سخنرانی کرد. در اين مراسم، بزرگان مسيحيت لبنان شركت داشتند و از امام صدر در بالاترين سطوح سياسی و دينى فرقههاي مسيحى، و به مثابۀ نماد «گفتوگو و همزیستی» تجليل به عمل آمد.
شارل حلو، رئيس جمهور اسبق لبنان، در اين باره مى گويد: «نخستين بار در تاريخ مسيحيت يك روحانى غيركاتوليك در يك كليساى كاتوليك و براى جمعى از مؤمن اندر جايگاه موعظه سخن مىراند. اين اتفاق نه تنها اعجاب انگيز بلكه موجب تأمل و تفكرعميق و دیرپاست.»
متن این سخنرانی با عنوان "ادیان در خدمت انسان" تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:
خدايا، تو را سپاس مىگوييم. پروردگارا، اى خداى ابراهيم و اسماعيل، ای خداى موسى و عيسى و محمد، ای خداى مستضعفان و همۀ آفريدگان.
سپاس خدايى راست كه ترسيدگان را امان و صالحان را نجات میدهد، مستضعفان را ارجمند و مستكبران را بیارج میسازد، خسروان را هلاک میکند و ديگران را بر جاي آنان مینشاند. و سپاس خدايى را كه درهمكوبندۀ جبّاران، نابودكنندۀ ستمگران، فروگیرندۀ گريزندگان، کیفردهندۀ ستمپیشگان و فريادرس فریادخواهان است.
خدايا، تو را شكر مىگزاريم كه ما را به عنايت خود موفق داشتى و به هدايت خویش گردآوردى و با رحمت خویش دلهای ما را يكى كردى.
ما، اکنون، در پيشگاه تو و در خانهاى از خانههاى تو، در وقتِ روزه، از برای تو، گِرد آمده ايم. دلهای ما به سوى تو پر مى كشد و ذهن ما نور و هدايت را از تو برمىگيرد، با این اعتقاد که تو ما را فراخوانده اى تا، در كنار يكديگر، در خدمت به خلق گام برداريم و بر وحدت كلمه، براى سعادت آفریدگانت، اتفاق كنيم. به درگاهت روى نهادهایم و در محرابت نماز گزارده ايم.
براى انسان گرد آمده ايم، که اديان از براى اوست ، اديان يكى بودند و هریک ظهور ديگرى را بشارت مىداد و دیگری را تصديق مىكرد. به اين اديان، خداوند مردم را از تاریکیها به سوى نور بر كشيد و آنان را از اختلافاتِ پراکنَنده و تباه کنندۀ بسیار نجات داد و به ایشان پيمودن راه صلح و مسالمت آموخت.
اديان يكى بودند، زيرا در خدمتِ هدفى واحد بودند: دعوت به خدا و خدمت به انسان. و اين دو نمودهاى حقيقتى يگانه اند. و آنگاه كه اديان در صدد خدمت به خود برآمدند، تفاوت پیدا كردند. هر یک از آنها چندان به خود توجه کرد که نزدیک بود هدفِ اصلى فراموش گردد. اختلافات شدت گرفت و رنج و محنت انسان فزونى يافت.
اديان يكى بودند و یک هدف بیش نداشتند: در افتادن با خدايان زمينى و طاغوتها و يارى مستضعفان و ستمديدگان. اين دو نيز نمودهاى حقيقتى يگانه اند. و چون غلبۀ اديان و پيروزی مستضعفان به دست آمد، مظلومان دیدند که طاغوتها چهره عوض كرده و زودتر از همه به غنائم رسیده و در صدد برآمدهاند که بر آنان به نام اديان و به سلاح دین حکومت کنند. و اينگونه بود كه رنج و محنت مظلومان مضاعف گشت و مصيبت اديان و اختلاف آنها پدید آمد. هيچ اختلافی نيست مگر در منافع سوء استفادهکنندگان.
اديان يكى بودند، زيرا مبدأ همۀ آنها، خدا، يكي است؛ هدف همۀ آنها، انسان، يكي است؛ و میدان سرنوشت، جهان هستى، يكي است. و چون هدف را فراموش كرديم و از خدمت انسان فاصله گرفتیم، خدا هم ما را وانهاد و از ما دور شد و ما گروه گروه گشتیم و به راههای گوناگون رفتيم و میان ما اختلاف و تفرقه افتاد؛ جهان یکتا را پاره پاره ساختیم و به خدمت منافع خاص درآمديم و معبودهاى ديگر، جز خدا برگزيديم و انسان را تباه کردیم.
اکنون به راه درست و به انسانِ رنجديده بازمیگرديم تا از عذابِ الهى نجات يابيم. براى خدمت به انسانِ مستضعفِ تباه شدۀ از هم گسیخته گردِ هم میآييم، تا در همهچيز و در راه خدا يكى شويم و اديان يكى باشند. قرآن كريم مىفرمايد: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَۀ وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّۀ وَاحِدَۀ وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ آتَاكُم فَاسْتَبِقُوا الخَيْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُكُمْ.»
در اين هنگام، در این كليسا، در ايام روزه، در مراسم وعظ دينى و بنا به دعوت مسئولان متعهد، خود را در میانۀ راه در كنار شما مىبینم: هم اندرزدهنده و هم اندرزپذير؛ هم گوینده و هم شنونده؛ با زبان خود سخن مىگويم و با قلب خود مىشنوم. تاريخ گواه ماست. به او گوش فرامىدهيم و خود نیز به ما گوش میدهد. تاريخ گواه لبنان است: دیار تلاقی، دیار انسان، وطن ستمديدگان و مأمن ترسندگان. در اين حال و هوا و این چشمانداز والا، مىتوانيم به پیامهای اصيلِ آسمان گوش دهیم، زيرا ما به سرچشمه ها نزديك شده ايم.
اين حضرت مسيح است كه در مهر خشمآمیز خود فرياد مىزند: «هرگز هرگز! مهر خدا و بی مهری به یکجا جمع نمىشود.» و صداى او در جانها مىپيچد و ندايى ديگر از پيامبر رحمت اوج مىگيرد كه: «به خدا و روز آخرت ايمان نياورده است كسى كه سير به خواب رود و همسايه اش گرسنه باشد.» و هر دو صدا در بستر زمان درهم میتنند و پژواك آنها بر زبان پاپ جاری مىشود و به مناسبت روزه گويد: «مسيح و فقير یکی باشند.» و در رسالۀ معروفش به نام «پيشرفت ملل» براى كرامت انسان خشمگين مىشود و مانند مسيح در معبد مىگويد: «آن تجربۀ سترگى بود كه آن گونه تحقیرها كه در حق كرامت انسانى روا مىشد، با خشونت دفع گردد.» و باز گويد: «به لحاظ انسانی، نظامهای ستمگر منحطتریناند، زیرا از سوءاستفاده از جايگاه حكومت و پايمال كردن حقوق كارگران و قراردادهای یکطرفه نشأت گرفتهاند.»
آيا اين نداى پاك با آنچه دربارۀ هدف در آثار مسلّم اسلامى آمده است تفاوت دارد: «من ـ خدا ـ نزد شكسته دلانم ؛ آنگاه که از مريضى عيادت میکنی یا به، فقيرى يارى میرسانی یا حاجتِ نيازمندى را روا مىكنى، من نزد آنانم.»
اما دربارۀ وسيله، خدا هر گونه كوششى براى اقامۀ حق و هر گونه تلاشی برای يارى مظلوم را جهاد در راه خود و چونان نماز در محراب عبادتش دانسته است. او خود عهده دار يارى و نصرت است.
با اين گواهیها به انسان برگرديم تا نيروهاى تباهکننده و جداکنندۀ او را بشناسیم. انسان، اين عطيۀ الهى، این مخلوقى كه در صفات بر صورت خالقش آفريده شده است، این خليفۀ خدا بر روى زمين، غايتِ هستى، مبدأ و مقصد جامعه و حركت آفرين تاريخ است. این انسان برابر است با مجموع نيروها و تواناییهایش؛ نه از آن رو که فلسفه و فیزیک در قرن ما بر تبدیل و تحوِّل ماده- هر مادهای- به انرژی اتفاق نظر دارند، بلکه از آن رو که ادیان و تجارب علمی تأکید میکنند که: «و أن لَیَسَ للإنسانِ إلّا ما سَعَی.» براى انسان جز تلاش او چيزى نمى ماند و كارهای او باقیاست و ارزش انسان به پرتوهایی است که او در زمينه ها و افقهای گوناگون میافکند. از اين رو، هر قدر از تواناییهای انسان صیانت کنیم و آنها را توسعه دهیم، به همان اندازه او را تكريم و جاودانه كرده ايم.
اگر بُعد آسمانیِ ايمانْ به انسان احساس نامتناهى و همّت نامتناهی و پس از ناامیدی اميد دائم مىدهد و نگرانیِِ او را برطرف مىكند، و میان او و همنوعانش از یک سو و ديگر موجودات از سوی دیگر هماهنگی پدید میآورد و این جلال و جمال را به او میبخشد، بُعد دیگر این ايمان از انسان صيانت میكند و محافظت از او را واجب میشمارد و تأكيد میکند كه ايمان بدون التزام به خدمتِ انسان متصور نیست.
بايد همۀ تواناییهای انسان و توانایی همۀ انسانها را حفظ كرد و توسعه داد. از همین روست كه اصل كمال طلبى، از اولين رسالتها تا پيام اخير پاپ، مورد تأكيد بوده است: «پيشرفت و ترقي اصيل بايد كامل باشد، يعنى همۀ انسانها و تمامتِ انسان را قوام دهد.» از این روست كه، محض نمونه مىبينيم اديان سرقت را حرام دانسته اند، زیرا سرقت غصب کردن قابلیت های انسان و دستاوردهاي آنهاست. این سرقت امروز به صورت استثمار و احتكار جلوه میکند و به بهانۀ پيشرفت صنعتى يا تأمين آن نيازهاى ساختگى صورت میگیرد که از طریق ابزارهای تولید بر انسان تحمیل میشود تا او با احساس ولع کاذب، بیشتر مصرف کند. امروزه، نيازها برخاسته از طبیعت انسانها نيست، بلكه، برساختۀ رسانههای وابسته به ابزارهای توليد است. اینگونه است که هر روز نیازی تازه بر انسان تحمیل میشود و توان و قابلیت او را مستهلک میکند. این نیازهای ساختگی مانع از آن میشود که انسان از این تواناییها در راهی که خود میخواهد، استفاده کند. بدینگونه نیز مىبينيم نيروهاى مختلفى كه بازدارندۀ تواناییهای انساناند و آنها را متلاشی يا پراكنده مىکنند،خود نیز تحولى عميق يافته اند. البته اساس آنها ثابت باقى میماند هرچند شکلها متفاوت و تحولات بسیار باشد.
برای نمونه دين با دروغ و دورويى و نيز با غرور و تكبر در افتاده است. و چون به صورت بنيادين به اين خصلتها مىنگريم به ميزان تأثير آنها بر تواناییهای فرد و گروه پیمیبریم. دروغ حقايق و را و نیز تواناییهایی را مسخ میکند که برای داد و ستد میان نوع بشر مهیّاست. رشد انسان با بذل این تواناییها و گرفتنِ ما به ازای آنها حاصل میشود. دروغ این تواناییها را غیرواقعی میسازد و آنها نادرست و ناشناخته میگردند و مبادلات مسخ میشود و تواناییها بلا استفاده می مانند.
كبر و غرور انسان را متوقف مى سازد، زيرا شخص مغرور حس مىكند كه به مرتبۀ خودكفايى رسيده است، چندان که از داد و ستد باز مىايستد و در نتیجه از تكامل بازمىماند. مردم نيز از برگرفتن از او و تكامل از طریق او خودداری میکنند و دادو ستدی صورت نمی گیرد، و اين يعنى مرگ تواناییها. خصلتهای همسنخ دروغ و غرور نیز چنین است.
اما آزادى فضای مناسب برای رشد توانایی ها و ظهور استعدادهای انسان در صورت فراهم بودن فرصتهاست. این آزادى همواره در معرض تجاوز قرار داشته و به بهانه هاى مختلف از انسانها سلب مىشده است و از همینرو پیکارها و مناقشات سخت در راه نیل آن صورت میگرفته است.
سلب آزادى از انسان، او را تابع حجمی میکند که سلب کنندۀ آزادی برای او قائل است و، در نتيجه، حجم انسان و سپس گروه کوچک و کوچکتر مىشود. و آنگاه كه انسان به این کوچکسازی تن نمیدهد و میکوشد- و ما نیز به اقتضای ایمان خود با او می کوشیم- كه از طغیان اين نيروى پراکننده و تباهکننده بکاهد، در حقيقت، او و ما بدون توجه به شکل و شیوۀ این کوچکسازیها در طول تاریخ، از توانايى و كرامت انسان دفاع مىكنيم.
سلب آزادى و درهم شکستن تواناییها در گذر زمان جلوهها و صور متفاوت داشته است: گاهى بهصورت استبداد، گاهى به صورت استعمار، گاه به صورت نظام ارباب و رعيتى، گاه به صورت ترورِ اندیشه، گاه به هیئت و ادعاى قیمومیت بر مردم و اتهام آنان به نداشتن قدرت درک، گاه به صورت استعمار نو، گاه به صورت تحميل مواضع بر افراد يا ملتها، گاه به صورت فشارهاى اقتصادى و فرهنگى و فكرى، گاه به صورت بیتوجهی برای محروم كردن برخى از مردم و برخی مناطق از فرصتها، و گاه به صورت نگاه داشتن مردم در جهل و بىسوادى و حتی محروم كردن مردم از بهداشت وسلب فرصتهای تحرك و توسعه است.
ثروت ، این بتِ بزرگ ، که مسیحِ بزرگوار آن را برای ورود به ملکوتِ آسمان مانعی بزرگتر از حجم شتر در گذر از سوراخ سوزن میداند، نیز مایۀ فتنه است. وقتی این ثروت با نادیده گرفتن دیگر نیازهای فرد و گروه میبالد، به این سبب که آثار ژرفی بر زندگی مردم میگذارد به هدف و نیرویی تباهکننده و پراکننده مبدّل میشود و بزرگتر کوچکتر را میبلعد.
همچنین است تمام نيازهاى انسانى که به بهای ناديده گرفتن نيازهاى ديگرِ انسان تقويت میشوند و ما آنها را شهوات مینامیم. هر نيازى در انسان انگيزهساز و حركت آفرين است، ولى اگر به قيمت مغفول ماندن ديگر نيازها شدّت يابد، فاجعه آفرين خواهد بود.
بدین سبب است مسئوليتِ بزرگ ما در برابر قدرت و ثروت و جاه و نفوذ و ديگر امكانات بشری. در حقیقت، چون نخواستند ایمان، که به رابطۀ خدا و انسان حضورى دائم میبخشد، شالودۀ تمدن جديد باشد، در این تمدن خلل پدید آمد. هنگامى كه تاريخ تمدن را مدّ نظر قرار مىدهيم، میبینیم انسان در مقاطعی رشد یکجانبه و یک بُعدی داشته است. سياست و مديريت و اقتصاد و آبادانی چون بر پایۀ ایمان نبوده است رشدى ناهماهنگ مىيابد و به استعمار و جنگافروزیها و جستجوی بازارهای جديد و برقرار شدن دورههای صلحِ آمیخته به تجهیز و تسلیح منتهى مىشود، و زندگى انسان ميان جنگهای سرد و گرم و التیام زخمها و صلحِ تسلیحمدار نوسان پیدا میکند.
حبّ ذات يا خويشتنخواهى كه مايه و پايۀ كمال انسان است، آنگاه كه به خودپرستى مبدّل شود، مشكلآفرين مىگردد.
تصادم و تبعيض نژادى و تحقير ديگران و کشمکش شديد در هسته هاى مختلف جامعه، از خانواده گرفته تا جامعۀ بين الملل، همه و همه نزاعهایی هستند كه علتشان يكى و چند و چونشان متفاوت است. اين مناقشات كه جزءِ بنيادين تکوین بشر تلقى شده است، حاصل تبديل خويشتن خواهى به خويشتن پرستى است. انانيت و خودخواهىِ فرد در گروه نيز چنین است. گروه براى خدمت به انسان شكل گرفته است. طبع انسان مدنى و اجتماعى است. انسان موجودى است با دو بعد شخصى و اجتماعى. وقتی خودخواهی به جامعه سرایت کند، مشكل به صورتهای مختلفى بروز مىكند: از خودخواهى فردى تا خودخواهى خانوادگى، که انسان گرفتارِ تبعاتِ سوء آن بوده است، تا خودخواهى، که در دورهای نظام حاکم بود و پیامدهایی هم داشت، قبيلهاى تا خودخواهى فرقهاى و مذهبى، كه ارزشهاى آسمانى را به مرتبۀ خصوصيات زمينى تنزّل داد و دين و مذهب را از محتوا تهى ساخت و رفعت و رفق و مدارای آن را از بين برد و ارزشهای معنوی را وسيلۀ سوداگرى قرار داد تا خودخواهی میهنگرایانه.
میهنگرایی نيز هرچند از پاکترين احساسات به شمار میرود وقتی که نژادپرستانه شود،احساس میکند به جاى خدا، وطنش را مىپرستد و در آن صورت به خود اجازه میدهد عظمتِ وطنش را بر ويرانههاى اوطان ديگران، و تمدنش را با تخریب تمدنهای ديگر بنيان نهد، و سطح زندگی ملّتش را به بهاى فقير شدن ديگر ملتها بالا برد. نازيسم، كه جهان را چند بار به آتش كشيد ، نمونۀ آشكار نژادپرستى است. اين خودخواهیهای وسعتیافته نخست، احساساتى سازنده بودند اما ابعادی بزرگتر به خود گرفتند و ويرانگر شدند. خويشتن دوستی و نیکی در حق خانواده و قبيلهدوستى و وطنخواهى و وابستگی قومى اگر در حدود متعارف خود باشند، گرایشهایی مثبت در زندگى انساناند.
اكنون به موضوع اين سخنرانى ، بازگرديم: نیازمندیها و توانمندیهای انسان.
انسان باید با جامعۀ خود منسجم و هماهنگ باشد. هر نيازى كه به بهای ناديده انگاشتن ديگر نيازها تأمين شود، وزر و وَبال خواهد بود. هر فردی كه به بهاى تضعییع حقوق ديگر افراد رشد كند، نیز و وبال خواهد بود و هر گروهى كه به بهاى ناديده گرفتن ديگر گروهها رشد كند،نه تنها وبال که مصيبت نیز خواهد بود.
اعتدال حاصل درک وضعیت دیگران است و باعث میشود که انسان درد دیگران را درد خود بداند. همین تفکر است که دعوت به روزهداری میکند. این اعتدال ضامنِ صحتِ رشدِ هماهنگِ فرد و ضامنِ رشدِ هماهنگِ جوامع است.
لبنان سرزمينِ ماست؛ سرزمينى كه انسان آن اولين و آخرين سرمايۀ کشور است و اوست كه عظمت لبنان را با تلاش و مهاجرت و انديشه و ابتکار عملش پديد آورده است. از این انسان است که باید صيانت كرد.
اگر كشورهاى ديگر، پس از انسان، سرمايه هاى ديگر دارند، سرمايۀ ما در لبنان، پس از انسان، باز خودِ انسان است. از اين رو، تلاش ما در لبنان، در عبادتگاهها و دانشگاهها و ديگر نهادها، معطوف به صیانت کشور است که از طریقِِ صيانت از انسان در لبنان- همۀ انسانها و همۀ ابعادِ انسان و در مناطقِ مختلف- به دست میآید.
اگر بخواهيم از لبنان صيانت كنيم، اگر بخواهيم براساس حس ملى خود عمل کنیم و اگر بخواهيم به حس دينى خود بر مبنای اصولِ عرضه شده پاسخ دهيم، بايد انسانِ لبنان را جملگی و تواناییهایش را سربهسر پاس بداريم. در لبنان، ما شاهد محرومیت هستیم. این محروميت از سوءِ تدبير نشأت گرفته است و همگان مسئولاند. و همانگونه که در سخنان مبارک آمده است، سختگيرى به قدر نیاز از برای انسان و به شرط عدول نکردن از انسانيتِ انسان، مجاز است.
حضار گرامى، مناطقى كه ما و مردم لبنان در آن زندگى مىكنيم، مانند خود مردم لبنان، امانتى هستند نزد ما و مسئولان. جنوب و ديگر مناطق امانتهایی هستند كه بنا به فرمان خدا و ارادۀ وطن بايد حفظ شوند. از اين رو، بايد بیدرنگ مسئولیت را پذیرفت و به تدبیر و اقدام درست و فرصتساز مبادرت کرد.خطای تدبیر و خطای اجرا هر کدام دو خيانت در امانت به حساب میآید: خيانتِ ارتكاب مستقیم فساد، و خيانتِ تضییع فرصت ديگران و به حیف و میل کردن اموال و حقوق عمومى. تفاوت گذاشتن به هر شکل و عنوانی که طرح شود باعث تفرقه است.
لبنان كشور انسان و انسانيت است كه واقعيت آن در قياس با واقعيت دشمن آشكار مىشود، وقتی مىبينيم دشمن جامعۀ نژادپرستانهای تشکیل داده است كه تباهی و جداسازی در همۀ جلوههای مالی و فرهنگى و سياسى و نظامى آن ممارست عمدۀ اوست، تا جايى كه گستاخانه به تحريف تاريخ و يهودى كردن شهر قدس و تخريب آثار تاريخى دست میزند. بنابراين، وطنمان را، نه تنها از برای خدا و انسانِ آن، باید حفظ کرد، كه براى تمامىِ بشريت و براى نماياندن سیمای برحق و چالش طلب ، در برابر آن چهرۀ ديگر.
ما اکنون خود را در برابر فرصتى طلايى میبینیم، در برابر فصلى نو كه لبنان امشب، با این پدیده که در تاريخ بینظیر است، آغاز کرده است.
پس اى مردان و زنان مؤمن بیایید، بايد براى انسان، همۀ انسانها، انسانها در بيروت و جنوب و عكار و حومۀ بيروت و كرنتينا و حىالسلم، با يكديگر همدل و همنوا شويم. اين انسان در متنِ اين فرصت، و به دور از هرگونه انزوا و رتبه بندى است. پس انسان لبنان را پاس بداريم، تا پاسدار اين كشور باشیم، کشوری كه امانت تاريخ و امانت خداوند است.
* ترجمۀ حمیدرضا شریعتمداری